Blue & Grey

yeah, the BTS song

77

۰ ۰
یو نو وات؟ دلم می‌خواد بمیرم.

76

۰ ۰
فکر نکنم اگه قلبم منفجر بشه زنده بمونم.

75

۰ ۰
امروزم هیچکاری نکردم.


یعنی خب زبان خوندم یه مقدار. ولی خب....

74

۰ ۰
همتون بی‌مزه و حوصله سر برید:|

73

۰ ۰
یه وقتاییم فقط نمی خوام. نمی خوام. نمی خوام. نمی خوام. نمی خوام.
چی رو؟
هیچی رو.
همینه که شکنجه میشه. چون واقعا هیچی رو نمی خوام.

72

۰ ۰
میدونم هیچی نیستم. برای همین تنهام و هیجکس باهام دوست نیست. برای همین همه ی کسایی که میشناسمشون دارن زندگی میکنن و من روی تختم چسبیدم. همه با هم برنامه دارن و یه کاری میکنن و من هیچی. خدایا، حتی اونم داره زندگی‌میکنه و من نه. اونی که زندگیش پر از مشکله. من زیادی وضعم خوبه. خوشی زده زیر دلم. برای همین دارم لوس بازی درمیارم. دلم میخواد بمیرم. نه. دلم میخواد خودمو با دستای خودم بکشم.




+ بهم گفت فاجعه سازی می‌کنی.

71

۰ ۰

امروز یکم کتاب خوندم برای ن. یکم هم زبان خوندم (بازم با کمک ن). ولی از کارایی که دیروز قرار شد انجام بدم هیچکدومش انجام نشده. حتی نزدیکشم نشدم. حتی شروعم نکردم. به خودم میگم ل بهم گفت حتز مطالعه ی غیردرسی هم قبوله. ولی اروم نمیگیرم. چون کارایی که باید میکردم رو نکردم.
روز خوبی داستم جنرالی. حتی با اینکه کلی وقت توی تلگرام و اینستاگرام تلف کردم. فکر کنم روزای خوب و بد رو نوروترنسمیتر های مغزم می‌سازن، نه رفتار اطرافیانم، یا اینکه چقدر توی اینستاگرام وقتمو تلف می‌کنم.
ولی الان نا امیدی و پوچی داره بدنمو تسخیر می‌کنه. دارم مچاله میشم و چیپس و پنیر به نظرم بی معنا میاد، همونطور که کل زندکیم پوچه.
ای کود کیل مایسلف اند ایت وودنت متر.

70

۰ ۰
یه هفته فاصله بین جلسات خیلی کمه. دو هفته خیلی زیاده. بهترین مقدارش به نظرم ده روزه.


امروز هم حس خوبی داشتم. هنوز در مورد یه سری چیزا صحبت نکردم. نمیدونم چطوری مطرحشون بکنم اصلا. ولی بعدش حس می‌کردم که جواب می‌ده‌. و بهتر میشه همه چی. گیجم. و امیدوارم زود نا امید نشم. امیدوارم واقعا بهتر بشه همه چی.

چقدر حس فوق العاده ایه که یکی بگه میفهمم که تحت فشاری. و واقعا بفهمه. و بهم بگه من مسئول همه چیز نیستم.

69 have you ever felt like history has its eyes on you?

۰ ۰

have you ever felt like history has its eyes on you?

تقصیر همیلتونه. 

ولی ای لایک دیس کایند اف سد

ایتس ا گود کایند اف سد

احساس می‌کنی هیچی نیستی ولی همش همین نیست. احساس می‌کنی باید برای چیزی بودن تلاش کنی.

من همیشه این شبا رو تنهایی می‌گذروندم.

چون هیچکس رو نداشتم.

وقتی با ن اونقدر صمیمی شدم که می‌تونستم در این شرایط باهاش درمیون بذارم اینا رو، دیگه تقریبا از این شبا نداشتم. تقریبا برام پیش نیومد.

توی سطح خیلی ساده‌تر و پایین‌تری دست و پا می‌زدم و برای نفس کشیدن تقلا می‌کردم.

اونقدر که فقط برام کافی بود زنده بمونم. برام کافی بود که بتونم بدون سنگینی روی سینه‌م نفس بکشم. برای همین سعی می‌کردم کل روزمو کنار حیوونا بگذرونم. بهم اجازه می‌دادن نفس بکشم. نمی‌خواستم از پیش مرغا برم. چون کنارشون دنیا چند درجه روشن تر و هوا سبک‌تر بود.

حاضر بودم هرکاری بکنم اما درد نکشم. اونقدر درد کشیده بودم که شاید با خودت فکر کنی باید ظرفیت و تحملم بیشتر می‌شد، اما نشد. بدتر، تحملم هی کمتر و کمتر شد.

هرکس گفته درد زیاد ظرفیت تحمل آدما رو زیاد می‌کنه، با درد زیاد سر و کله نزده. شایدم با درد مریض سر و کله نزده. درد سالم، شاید این دردی باشه که‌موقع همیلتون گوش دادن توی وجودم رخنه می‌کنه.

چقدر دلم برای این درد تنگ شده بود. چقدر تجربه کردنش لذت بخش و دردناکه.

هرچقدر که گریه کنم، باز هم هیچی نیستم. من هیجوقت نمی‌تونم به رویای نوجوونیم جامه‌ی عمل بپوشونم.

یالوم خیلی راست می‌گه.
من از مرگ می‌ترسم. من می‌خوام با جاودانه شدن،از مرگ فرار کنم. اما باید با ترسم از مرگ رو به رو بشم و بپذیرمش.

ولی الان، الان فقط دلم می‌خواد تک تک قطرات درد توی وجودم رخنه کنن. درد بکشم با تمام وجود. این دردِ سالم باعث می‌شه حس کنم زنده‌م. و من حاضرم هرکاری بکنم تا حس کنم هنوز زنده‌م.
هرکاری.

نه‌. واقعیت اینه که history doesn't have its eyes on me. و اصلا همینه که دردناکه، چون می‌خوان داشته باشه.

و نمی‌تونم.

هرگز.

 

+از کانالم کپیش کردم اینجا.

با گوشی نمی‌تونم لینک بذارم.

history has its eyes on you 

by lin manuel miranda 

درباره من
trigger warning: self harm, suicide
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پیوند ها
پیوند های روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان