امروز یکم کتاب خوندم برای ن. یکم هم زبان خوندم (بازم با کمک ن). ولی از کارایی که دیروز قرار شد انجام بدم هیچکدومش انجام نشده. حتی نزدیکشم نشدم. حتی شروعم نکردم. به خودم میگم ل بهم گفت حتز مطالعه ی غیردرسی هم قبوله. ولی اروم نمیگیرم. چون کارایی که باید میکردم رو نکردم.
روز خوبی داستم جنرالی. حتی با اینکه کلی وقت توی تلگرام و اینستاگرام تلف کردم. فکر کنم روزای خوب و بد رو نوروترنسمیتر های مغزم میسازن، نه رفتار اطرافیانم، یا اینکه چقدر توی اینستاگرام وقتمو تلف میکنم.
ولی الان نا امیدی و پوچی داره بدنمو تسخیر میکنه. دارم مچاله میشم و چیپس و پنیر به نظرم بی معنا میاد، همونطور که کل زندکیم پوچه.
ای کود کیل مایسلف اند ایت وودنت متر.
have you ever felt like history has its eyes on you?
تقصیر همیلتونه.
ولی ای لایک دیس کایند اف سد
ایتس ا گود کایند اف سد
احساس میکنی هیچی نیستی ولی همش همین نیست. احساس میکنی باید برای چیزی بودن تلاش کنی.
من همیشه این شبا رو تنهایی میگذروندم.
چون هیچکس رو نداشتم.
وقتی با ن اونقدر صمیمی شدم که میتونستم در این شرایط باهاش درمیون بذارم اینا رو، دیگه تقریبا از این شبا نداشتم. تقریبا برام پیش نیومد.
توی سطح خیلی سادهتر و پایینتری دست و پا میزدم و برای نفس کشیدن تقلا میکردم.
اونقدر که فقط برام کافی بود زنده بمونم. برام کافی بود که بتونم بدون سنگینی روی سینهم نفس بکشم. برای همین سعی میکردم کل روزمو کنار حیوونا بگذرونم. بهم اجازه میدادن نفس بکشم. نمیخواستم از پیش مرغا برم. چون کنارشون دنیا چند درجه روشن تر و هوا سبکتر بود.
حاضر بودم هرکاری بکنم اما درد نکشم. اونقدر درد کشیده بودم که شاید با خودت فکر کنی باید ظرفیت و تحملم بیشتر میشد، اما نشد. بدتر، تحملم هی کمتر و کمتر شد.
هرکس گفته درد زیاد ظرفیت تحمل آدما رو زیاد میکنه، با درد زیاد سر و کله نزده. شایدم با درد مریض سر و کله نزده. درد سالم، شاید این دردی باشه کهموقع همیلتون گوش دادن توی وجودم رخنه میکنه.
چقدر دلم برای این درد تنگ شده بود. چقدر تجربه کردنش لذت بخش و دردناکه.
هرچقدر که گریه کنم، باز هم هیچی نیستم. من هیجوقت نمیتونم به رویای نوجوونیم جامهی عمل بپوشونم.
یالوم خیلی راست میگه.
من از مرگ میترسم. من میخوام با جاودانه شدن،از مرگ فرار کنم. اما باید با ترسم از مرگ رو به رو بشم و بپذیرمش.
ولی الان، الان فقط دلم میخواد تک تک قطرات درد توی وجودم رخنه کنن. درد بکشم با تمام وجود. این دردِ سالم باعث میشه حس کنم زندهم. و من حاضرم هرکاری بکنم تا حس کنم هنوز زندهم.
هرکاری.
نه. واقعیت اینه که history doesn't have its eyes on me. و اصلا همینه که دردناکه، چون میخوان داشته باشه.
و نمیتونم.
هرگز.
+از کانالم کپیش کردم اینجا.
با گوشی نمیتونم لینک بذارم.
history has its eyes on you
by lin manuel miranda