وات اور.
دارم له میشم.
everything is too much.
اصلا میفهمی تو ماچ یعنی چی؟
میفهمی اورولم شدن چه حسی داره؟
من احمق نیستم.
حرفاتونو مبفهمم.
ولی شما شرایط منو نمی فهمین.
فکر میکنین تلاش نکردم.
فکر میکنین فقط نمیخوام.
پس لطفا باهام حرف نزنین که نه وقت خودتونو تلف کنین نه من.
حرف زدن اکوارده.
همش میترسم حرفی بزنم که منظورم رو اونطوری که میخوام نرسونه. یا اصلا منظورم رو برسونه، ولی ادم مقابلم مثلا از ابراز احساسات خوشش نیاد و من زیادی affectionate باشم.
همه چیزو هزار بار می نویسم و پاک می کنم و فکر میکنم الان این واکنش درستی به این حرفه؟ نمیدونم.
حرف نزدن و تحمل تنهایی راحت تره.
اینطوری هم نمیتونم درست ارتباط برقرار کنم.
اینارو بگم بهش؟ گفتنش فایده ای هم داره؟
لبه ی یه تپه ایستادم. یه شکاف باریک وسط تپه هست. اینورش زندگیه، اونورش مرگ. یه آهنگ ملایم (لینکشو میذارم) پخش میشه. بی حس و سبکم. بی حس خوب. بی حس سبک. سبک و خالی. هیج تعلق خاطری ندارم. هیج فکری توی سرم نیست. یه کفش تخت پامه و اونقدر سبکه که حسش نمیکنم. لباسم سفیده، دامنم تیره. شاید مشکی. به هرحال سبکن. وجود ندارن. موهامم رنگ طبیعیشونو دارن.
داشتم خیلی سبک بال از تپه بالا میومدم. همه جا سیاهه. فقط شکاف وسط تپه ی زیرپام یه جورایی سیاه تره. وقتی میرسم به شکاف، میایستم. در حد یک ثانیه مکث میکنم. بعد
میپرم اونور.
خیلی ساده پامو میذارم اونور شکاف.
و ادامه میدم. به سمت پایین تپه.
مردن به همین راحتیه.
فکر میکنم از پس پریدن از روی شکاف برمیام.
+ آهنگ
Air by Arelius